به نام حضرت دوست

نمیدونم از کجا بگم.....چه طور بگم.............ولی میگم

رئیس جمهور...........................

رو چشم ما جاداشتی.....نمیدونم چی شد ناغافل افتادی.......البته همچین ناغافل ناغافل هم نبود......از بس شیطونی کردی ....از بس وول خوردی...تا اینکه افتادی.......چه افتادنی....حساب شیطونیات فقط با افتادن ازچشم ما صاف نمیشه...نه داداش...حالا حالا ها با هم کار داریم.......مونده که اساس! بیفتین(قابل توجه دوستان منظور انداختن و براندازی نظام نیس بیخود اصرار نکنید که هست.....).......کاری که الان باید بکنم اینه که مطمئن بشم به این که شما لایق افتادن هستید یا نه.....اگه نبودید خودم رسما ازتون معذرت میخوام......چهار سال برای من گذشت......چهار سالی که با علاقه و اعتماد و امید به شما شروع شد....و با بی میلی و دوری جستن از سیاست و بی توجهی به مسائل سیاسی و کلان کشور به دلیل نا امیدی از شما ،به پایان رسید.....چهار سال برای بقیه هم گذشت اما نمیدونم برای اونا چه طور بود......باز هم یه چهار سال دیگه قرار شده که کنار هم باشیم ...شما رئیس...ما رعیت....ولی این چهار سال تومنی هفت زار با چهار سال قبل فرق میکنه.......این سالها روز به روزش میاد و میبینی چه فرقی......فعلا هممون منتظریم تا زمان بگذره ....تا زمان ناگفته رو بگه...نشنیده ها رو بشنوه....دیگه چشمامو نبستم...دیگه گوشام رو نگرفتم.....میبینم و میشنوم...مراقب خودت باش ....مراقب کارات باش.....برای خودت میگم.....نذار خشمم رو که الان به خاطر مطمئن نبودنم فرو میخورم زبونه بکشه.....نه اشتباه نکن متکبر و از خود راضی نیستم......آتش خشم من هر چند کوچک با آتش خشم مردمم خواهد پیوست...مراقب باش.....بذار حرف بزنیم.....نذار ناگفته هامون مثل بغض تو گلومون چنگ بزنه .....حرفامون اولش آرومه.....اما...اگه گفته نشه.....فریاد میشه......اگه فریاد بشه.....مجبوری گوشات رو بگیری.......وقتی چیزی نشنیدی.... دیگر فریادی نخواهد بود......با آتش خواهیم گفت.....و تو اگر نخواهی آتش را بشنوی خواهی سوخت....ما ...همه ی ما ....چشمامون بازه بازه............................................................................تو چشماتو نبند به بیداری ما....مراقب باش....مراقب باش...مراقب باش...............................................................یاحق